امکانات
<-PollName->
<-PollItems->
خبرنامه وب سایت:
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شبرو است او، از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
نويسنده: alireza ghaffarian تاريخ: چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:شعر حافظ , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
صفحه قبل 2 صفحه بعد
تو این دنیا، تو این عالم
میون این همه آدم
ببین من دل به کى دادم
به اون کس که نمیخوادم
دلم شیشه، دلش سنگه
واسه سنگه دلم تنگه..........
نويسنده: alireza ghaffarian تاريخ: یک شنبه 3 دی 1391برچسب:تو این دنیا , , تو این عالم , میون این همه آدم , ببین من دل به کى دادم ,به اون کس , که نمیخوادم ,دلم شیشه , دلش سنگه , واسه , سنگه دلم تنگه , , , , , , , , , , , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
صفحه قبل 2 صفحه بعد
نقش قرآن تا درین عالم نشست
فاش گویم آنچه در دل مضمر است
این کتابی نیست چیزی دیگر است
چون بجان در رفت جان دیگر شود
جان چو دیگر شد جهان دیگر شود
مثل حق پنهان و هم پیداست این
زنده و پاینده و گویاست این
اندرو تقدیر های غرب و شرق
سرعت اندیشه پیدا کن چو برق
با مسلمان گفت جان بر کف بنه
هر چه از حاجت فزون داری بده
اقبال لاهوری
نويسنده: alireza ghaffarian تاريخ: سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:اقبال لاهوری ,+ , قرآن , + , این کتابی نیست چیزی دیگر است ,+ , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
صفحه قبل 2 صفحه بعد
عشق اول - وحشی بافقی
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد کی سر برگ من بی سر و سامان دارد
چاره اینست و ندارم به از این رای دگر که دهم جای دگر دل به دلآرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود من بر این هستم و البته چنین خواهدبود
پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکیست حرمت مدعی و حرمت من هردو یکیست
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکیست نغمهٔ بلبل و غوغای زغن هر دو یکیست
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود
چون چنین است پی کار دگر باشم به چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیب گل رخسار دگر باشم به مرغ خوش نغمهٔ گلزار دگر باشم به
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست میتوان یافت که بر دل ز منش یاری هست
از من و بندگی من اگرش عاری هست بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی بندهای همچو مرا هست خریدار بسی
مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است راه صد بادیهٔ درد بریدیم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است اول و آخر این مرحله دیدیم بس است
بعد از این ما و سرکوی دلآرای دگر با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود چه گمان غلط است این ، برود چون نرود
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود
ای پسر چند به کام دگرانت بینم سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم
مایه عیش مدام دگرانت بینم ساقی مجلس عام دگرانت بینم
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند چه هوسها که ندارند هوسناکی چند
یار این طایفه خانه برانداز مباش از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش
میشوی شهره به این فرقه همآواز مباش غافل از لعب حریفان دغا باز مباش
به که مشغول به این شغل نسازی خود را این نه کاریست مبادا که ببازی خود را
در کمین تو بسی عیب شماران هستند سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند غرض اینست که در قصد تو یاران هستند
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری واقف کشتی خود باش که پایی نخوری
گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دلآزرده و آزرده دل از کوی تو رفت با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند سخن مصلحتآمیز کسان گوش کند
نويسنده: alireza ghaffarian تاريخ: شنبه 10 تير 1391برچسب:وحشی بافقی , دوستان شرح پریشانی من گوش کنید , , داستان غم پنهانی من گوش کنید , uar h ,g , عشق اول , , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
صفحه قبل 2 صفحه بعد
پیش از اینها فكر می كردم خدا
خانه ای دارد كنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق كوچكی از تاج او
هر ستاره، پولكی از تاج او
اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، كهكشان
رعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل وطوفان، نعره توفنده اش
..........................................
ادامه مطلب
نويسنده: alireza ghaffarian تاريخ: سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:شعر خدا ,قشنگه بخونید , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
صفحه قبل 2 صفحه بعد
این شعر رو یه خانوم پارسال در جواب شعر شهریار گفته بود که خیلی زیباست ، دعوتتون میکنم که بخونیدش . : .
گر ببیند شهریار شهر عشاق و وفا / این دل سرگشته هم قلب گرفتار مرا
رفته تا عمق وجود و سرنگون گشته به زیر / مانده اکنون در تب و سوز و حرارت با خدا
بیت دیگر می سرود و پاسخی میداد نیک / از من دلخسته هم جویا نمی شد بارها
” آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟ / بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟ ”
آنکه افتاده ز پا این جسم بی جان من است / مانده محزون و پریشان کنج این دیوارها
بی وفا می خوانی ام ، عیبم مکن ، دیر آمدم / جان به قربانت کنم اکنون تعلل ها خطا !
نوشدارویی اگر بودم برای درد خویش / چاره ای میدیدمش جان را میان قلب ها ( ناخالصی ها )
من به گفتار همه اکنون جوان اما چه سود ؟ / زخم ها دارد دلم ، شاید نباشد پیر را !
عمر من هم همچو شمعی رو به پایان خود است / فرصتم بگذشت ، یکدم لحظه ی فردای ما
نازنینم خواندی و گفتی جوانی داده ای / من فدای واژه های گوهر افشان شما
غافل از یادت نبودم لحظه ای در زندگی / ” این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟ ”
” در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین / خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا ؟ ”
امیدوارم خوشتون اومده باشه و فعلا . . . =;
نويسنده: alireza ghaffarian تاريخ: سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:این شعر رو یه خانوم پارسال در جواب شعر شهریار گفته بود که خیلی زیباست , دعوتتون میکنم که بخونیدش , : , , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
صفحه قبل 2 صفحه بعد
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتادهام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
شاعر: شهریار
نويسنده: alireza ghaffarian تاريخ: سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:حالا چرا , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
صفحه قبل 2 صفحه بعد
یاد دارم در غروبی سرده سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد میزد:
کهنه قالی می خریم
دسته دوم, جنس عالی می خریم
کاسه و ظرف سفالی می خریم
گر نداری کوزه خالی می خریم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست.
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟؟؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت :آقا سفره خالی می خرید؟؟؟
نويسنده: alireza ghaffarian تاريخ: چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
صفحه قبل 2 صفحه بعد
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گوییا باور نمیدارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
یا رب این نودولتان را بر خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند
حسن بیپایان او چندان که عاشق میکشد
زمره دیگر به عشق از غیب سر بر میکنند
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آن جا طینت آدم مخمر میکنند
صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
غزل 199 - حافظ
نويسنده: alireza ghaffarian تاريخ: چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:غزل 199 - حافظ , واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
صفحه قبل 2 صفحه بعد
یک شبی مجنون نمازش راشکست / بی وضو درکوچه لیلی نشست
عشق آنشب مست مستش کرده بود/ گفت یارب ازچه خوارم کرده ای
برصلیب عشق دارم کرده ای / خسته ام زین عشق دلخونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگرنیستم / این تو و لیلای تو من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم / دررگت پیدا و پنهانت منم
سالها باجورلیلا ساختی / من کنارت بودم و نشناختی
نويسنده: alireza ghaffarian تاريخ: یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:یک ,شبی , مجنون , نمازش ,را ,شکست , / , بی ,وضو , در ,کوچه , لیلی , نشست , عشق ,آنشب ,مست , مستش , کرده ,بود ,/ گفت , یارب , ازچه , خوارم ,کرده ,ای , برصلیب عشق دارم کرده ای / خسته ام زین عشق دلخونم مکن من که مجنونم تو مجنونم مکن مرد این بازیچه دیگرنیستم / این تو و لیلای تو من نیستم گفت ای دیوانه لیلایت منم / دررگت پیدا و پنهانت منم سالها باجورلیلا ساختی / من کنارت بودم و نشناختی , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
صفحه قبل 2 صفحه بعد
مرگ من
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایهای ز امروزها، دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونههایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
............................................
ادامه مطلب
نويسنده: alireza ghaffarian تاريخ: پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:فروغ فرخزاد + مرگ من , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
صفحه قبل 2 صفحه بعد
آن چشم آهو
دین راهگشا بود و تو گمگشتۀ دینی
تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی
آهو نگران است، بزن تیر خطا را
صیاد دل از کف شده! تا کی به کمینی؟
این قدر میاندیش به دریا شدن ای رود
هر جا بروی باز گرفتار زمینی
مهتاب به خورشید نظر کرد و درخشید
هر وقت شدی آینه، کافیست ببینی
ای عقل بپرهیز و مگو عشق چنان است
ای عشق کجایی که ببینند چنینی
هم هیزم سنگین سری دوزخیانی
هم باغ سبکسایۀ فردوس برینی
ای عشق! چه در شرح تو جز «عشق» بگوییم
در سادهترین شکلی و پیچیدهترینی
شاعر: فاضل نظری
نويسنده: alireza ghaffarian تاريخ: پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:شاعر: فاضل نظری +آن چشم آهو , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
صفحه قبل 2 صفحه بعد
تو را دوست میدارم
تو را به جای همه زنانی که نشناختهام دوست میدارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام دوست میدارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب میشود، برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمیرماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست میدارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم دوست میدارم.
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک میبینم.
بی تو جز گستره بی کرانه نمیبینم میان گذشته و امروز.
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرند.
تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست میدارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
تو میپنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
اثر پل الوار و ترجمه احمد شاملو
نويسنده: alireza ghaffarian تاريخ: پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:تو را دوست میدارم +اثر+ پل الوار+ و+ ترجمه+ احمد شاملو+ , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
صفحه قبل 2 صفحه بعد
حالا چرا
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتادهام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
شاعر: شهریار
نويسنده: alireza ghaffarian تاريخ: پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:حالا چرا +شاعر+:+ شهریار , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
صفحه قبل 2 صفحه بعد
سفیر اهورایی
حس می کنم حریر حضورت را در لحظه های سختی تنهایی
بوی تو در فضاى زمان جارى ست مانند عطر پونه ى صحرایی
در برف زارِ سردِ دلم کرده ست اى نرگس بهارى من سبزت
تقدیر ، این مقدّر بى برگشت، تقدیر، این سفیر اهورایى
می گوید از یکی شدنم با تو احساسم ، این لطافت سحرانگیز،
حسّم به من دروغ نمی گوید درپیشگاه اقدس شیدایى
بوی تو را شنیده ام از باران، بارانِ چشم هاىِ غزلْ کاران
در آبسال سبز غزل کاری با رمزِ صبح شرجى ِرؤیایی
آتش زدى به ظلمت ایمانم ، برداربستِ طاقت ِ بنیانم
با چشم و روى ِ روشن ِ خورشیدى ، با گیسوى طنابى یلدایى
عاشق که مى شدم نهراسیدم از فتنه هاى واهى بدنامى
از آن که گفته اند که مى ارزد ، عاشق شدن به فتنه ى رسوایى
سعید عندلیب
نويسنده: alireza ghaffarian تاريخ: پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:سفیر اهورایی + , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
صفحه قبل 2 صفحه بعد
1.
2. در صورت نیاز به نرم افزار یا هر مورد مشابه لطفا مورد مورد نظر خود را در قسمت " نظر بدهید" اعلام بفرمایید .
3. برای ترجمه ی مطالب و یا مشاهده ی مطالب و وبلاگ به زبان مورد نظر بر روی پرچم مربوط به آن زبان را در انتهای وبلاگ کلیک بفرمایید.
4. کپی برداری یا استفاده از مطالب این وبلاگ فقط با ذکر منبع (a.g.loxblog.com) مجاز می باشد.
5. لطفا با عضویت و ارسال مطالب خود به این وبلاگ ما را در اداره و هرچه بهتر کردن این وبلاگ یاری کنید و توجه داشته باشید که مطالب با نام خود شما در وبلاگ ثبت خواهد شد .
باتشکر
علی رضا غفاریان
نويسنده: alireza ghaffarian تاريخ: یک شنبه 1 اسفند 1398برچسب:توجه + , علی رضا غفاریان , alireza ghaffarian , a ,g ,loxblog ,com , A ,G , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
صفحه قبل 2 صفحه بعد